تصویر نوشته
زمان تخمینی مطالعه:

حدود ۷ سال پیش بود که آلبومی عجیب از یک گروه اسپانیایی را گوش دادم. نمی‌دانم چه شد ولی به هر ترتیبی که بود، از دستش داده بودم. با همان یک‌بار گوش دادن به آلبوم چنان تأثیری در من گذاشته بود که در طی این سال‌ها بارها با کلیدواژه‌های متنوعی — گاهی احمقانه مثل آلبوم فیوژن فلامنکو و …- در اینترنت به دنبالش می‌گشتم ولی گویا خبری از آن آلبوم زیبا نبود. نه اسم گروه یادم مانده بود، نه سال انتشار و طبیعتاً نه اسم آلبوم. تنها بوک‌لت زیبایی که برای آلبوم تدارک دیده بودند در پس ذهنم برجای مانده بود:

یکی از تصاویر موجود در بوکلت آلبوم

امروز به‌صورت اتفاقی که در سایت RYM چرخ می‌زدم کاور اصلی آلبوم را دیدم:

کاور آلبوم گروه در سال ۲۰۰۶

گل از گلم شکفت. با خیال راحت در یوتیوب یک‌بارکی کل آلبوم را گذاشتم که پخش شود. بعدش هم رفتم از تورنت آلبوم را پیدا کردم به هزار زحمت. چرا به سراغ اسپاتیفای نرفتم؟ چون که گروه در سال ۲۰۱۲ از هم پاشیده و کار برندینگ و استریمینگ و این‌هایش ول‌معطل مانده است. در اینترنت در مورد آلبوم می‌خواندم که رسیدم به این پست در وبلاگ Ripple Music گفتم شاید بد نباشد، به‌عنوان حافظه اینترنت فارسی، ترجمهٔ آن را، هر چند دست و پا شکسته بگذارم این‌جا. چیزی که می‌خوانید ترجمه‌ای است آزاد از نویسنده‌ای به نام old school در وبلاگ مذکور.

اواخر دههٔ ۱۹۷۰ بود که به‌عنوان یک امریکایی در بارسلونا اتاقکی را در لاس رامبلاس اجاره کردم. شهر ملقمه‌ای سرگیجه‌آور از فرهنگ‌های مختلف بود [و هنوز هم است]. در طول تاریخ رومی‌ها بر این شهر غلبه کرده بودند و این افسانه سینه به سینه نقل می‌شد که یکی از نه کشتی هرکول و جیسون و آرگونوت‌ها زمانی که در جست‌وجوی پشم زرین بودند در کرانه‌ٔ آن پهلو گرفته است. شهر توسط مسیحیان احیاء شده بود و توسط ویزیگوت‌ها تخریب شد و بعدها مورهای مسلمان آن را در تصرف خود در آوردند و در نهایت این فرانسوی‌ها بودند که شهر را مستعمرهٔ خود نامیدند. تمامی تصادم‌های فرهنگی، منجر به ایجاد نوعی التقاط دیدنی در معماری (تنها به کلیسای گائودی نگاه کنید) و هم‌چنین در تنوع جمعیتی شهر شد. چیزی ناشی از تأثیرات مدرنیته، در کنار چاشنی‌ اروپای غربی و امریکای امروزی در اختلاط با آن‌چه از گذشته با شهر به جا مانده.

وقتی در لاس رامبلاس قدم می‌زدم، مادامی که در خیابان به پیش می‌رفتم، تصاویر پیرامونم نیز با من در حرکت بودند: دورم پر بود از پرندگانی که در قفس بودند، فروشنده‌های دوره‌گرد، هنرمندان، موزیسین‌ها، خواننده‌ها، آکروبات‌بازها و رقاص‌ها؛ همگی، هم‌زمان در حال هنرنمایی بودند. تو گویی پدیدهٔ داپلر از صدای محیط در حال رخ دادن است: وقتی که بلندی صداها، فاصله‌های زمانی‌شان، تمپوها، استایل و الگوهای‌شان مداوم با هر چند قدمی که پیش می‌رفتم تغییر می‌کرد و با دیگری در هم می‌آمیخت. همهٔ آن اتفاق‌های شگرف و ظاهراً جدای از هم، مرا شگفت‌زده می‌کرد، زمانی که می‌توانستم جاری شدن درهمِ همهٔ موسیقی‌ها را با هم بشنوم: فلامنکو، پاپ، جز، راک، موسیقی کولی‌ها و خاورمیانه‌ای‌ها و کلاسیک‌. انگاری که همهٔ این‌ها در کنار هم قرار گرفته‌اند تا یک گروه موسیقی را در یک بارسلونای مدرن ایجاد کنند.

اما بالأخره من آن گروه خیالی را در عالم واقع پیدا کردم: «Ojos De Brujo»، که معنی تحت‌الفظی آن می‌شود «چشم‌های جادوگر». در حال حاضر گروه چندین آلبوم را منتشر کرده است و آلبوم‌هایشان به امریکای شمالی هم رسیده است. اولین تجربهٔ رویارویی من با اوخوس د بروکو به سال ۲۰۰۶ و انتشار آلبوم Techrí برمی‌گردد.

خوانندهٔ گروه مارینا صدایی فوق‌العاده دارد که او را قادر می‌سازد که استایل‌های متنوع موسیقیایی را -گاهی حتی در یک قطعهٔ ترانه- به اجرا درآورد. مکسول رایت به عنوان خوانندهٔ مرد و گاهی پرکاشنیست به ایفای نقش می‌پردازد. پانکو (بله اسم کاملش همین است) کیبورد می‌نوازد ولی گاهی مثل یک دی‌جی در ساعت ۱ نیمه‌شبِ یک‌شنبه در کلاب نیویورک‌سیتی اسکراچر می‌نوازد. رامون جیمنز و پاکو لومنا نوازندگان چیره‌دست گیتار فلامنکوی گروه هستند. خاوی مارتین گیتار بیس می‌زند. ژاوی تورول سازهای کوبه‌ای را در اختیار دارد: کاخون، طبلا، کونگا و پرکاشن. سرخیو راموس در نواختن کاخون و درام وی را همراهی می‌کند.

بسیار دشوار است که بتوان به موسیقی اوخوس د بروکو برچسب خاصی زد. موسیقی آن‌ها تُرد، شسته و رفته است و در عین حال ملقمه‌ای از تأثیرات گوناگونی است که به‌طور ظریفی با موسیقی فلامنکو درآمیخته شده است. همه‌ٔ این‌ها در کنار هم نوعی تجربهٔ رویایی لذت‌بخش و درخشان را از آب در آورده‌اند؛ درست مثل زادگاه گروه، بارسلونا. شمه‌هایی از موسیقی پاپ، جز، راک، هیپ-هاپ، کولی، خاورمیانه‌ای‌ و کلاسیک در کار آن‌ها حس می‌شود و با این‌وجود همچنان کارهایشان مدرن است.

راستش را که بخواهید، قبلاً، در ۱۹۷۸، از این شگفت‌زده بودم که چگونه چنین اختلاطی از زیبایی‌شناختی‌های فرهنگی حتی می‌توانند در کنار هم قرار بگیرند و چیزی را بیافرینند. به نتیجه‌ای رسیده بودم که خواهم گفت.

روزی از پیاده‌روی بازمی‌ایستم و پشت میزی در یک رستوران یا بار در نزدیکی رینگ گاوبازی بارسلونا می‌نشینم، در کنار کسانی که لباس‌های گاوبازی بر تن دارند، در کنار شاخ‌های گاوهای نر، شنل‌ها، کلاه‌ها، شمشیرها، پیکاها و سایر یادگاری‌های گاوبازی که دیوار را پوشانده‌اند؛ تلویزیون کوچکی بر دیوار تعبیه شده. چشمان مشتریان به سمت تلویزیون خیره شده. در لحظه فریادهای «ماماسیتا! ماماسیتا!» را می‌شنوم و در صفحهٔ تلویزیون دخترکی را می‌بینم که در پهنه به سمت ملیسا گیلبرت و میشل لندون می‌دود. صدای مردی با ملودی روی صحنه سوار بود: «لا کاسا د لا پرادرا»- خانهٔ کوچک در مرغزار. «فیوژن» از حالا آغاز شده است.

نوشته شده توسط old school در آوریل ۲۰۱۲

Blog Logo

shosseinib


Published

Image

بازگشت به صفحه اول